مدتی بود بعضی روزها که فرصتی می شد و واسه نماز ظهر و عصر می رفتم مسجد محل یه جوونی نظرم رو جلب کرده بود ، حالا واسه چی ؟ واسه اینکه اولاً خیلی آروم و بی سر و صدا بود و میومد نماز میخوند و میرفت ، فقط بعد نمازها سجده های طولانی داشت و من گاهاً بهش حسادت میکردم ! بعد مدتی از برو بچ سئوال کردم این بنده خدا کیه ؟ گفتن «ف» ، پرسیدم شغلش ؟ گفتند لوازم یدکی فروش است ، گذشت و یه روز بسرم زد برم یه جوری به مغازه اش یک سری بزنم و دردسرتون ندم وقتی رفتم تو مغازه اش دیدم خیلی زور بزنه 300 هزار تومن جنس داره ! خدایا ! به این بنده عاصی گنهکار اینقدر میدی و باز طلبکاره اما این جوون با این نداری اینقدر باهات حال میکنه ! این بود که بازم بهش حسودیم شد!!!!!!
salam
in matlabetoon ghashang bood