رنگ زندگی

زندگی هر روز رنگی است - این رنگها در کنار هم زیباست و زندگی را می سازد

رنگ زندگی

زندگی هر روز رنگی است - این رنگها در کنار هم زیباست و زندگی را می سازد

سخنی با دوست

سلام ! پنجره را که از دوشت پایین گذاشتی ، آسمان را هم از چشمانت به تماشا بگذار تا پرنده ها نبودن آبی را دق نکنند ، گفتم پرنده ، راستی بالت چطور است ؟ اگر از بال ما می پرس ملالی نیست جز جس تلخ بی آسمانی و پریدن . اینجا همه خوبند اما فقط وقتی ماه به نیمه می رسد شهر پر از خورشید تماشا می شود . چلچراغ های رنگی ، دلها رنگی تر ، آنقدر رنگی که دوست داری همه جانت در گذشتن از کوچه و خیابان رنگی شود . اینجا همه خوبند اما فقط وقتی که شبها خواب می بینند که می آیی و حس می کنند کور می شوند اگر دروغ بگویند . سلام و لطفاً از اینجا به بعد را فرشته ها نخوانند دلم خیلی ، خیلی ، خیلی برایت تنگ شده ، یادت هست که وقتی تازه خورشید را دیدم ، پدر بزرگ بعد از اذان ، اللهم کن لولی... را در گوشم خواند و دلم رفت ؟ اولین بار که طعم سفید محبت مادر را مزمزه کردم لالایی الهم کن لولیک ... بود و دلم رفت و حالا که دیگر دل رفته و نیامده و نیامده و نیامده .... پدربزرگ یک روز صبح بعد از سجاده رفت ، مادر شبی دیگر بعد از سجاده ، ببین چقدر بزرگ شده ام ، آنقدر بزرگ گه میتوانم برایت بنویسم . مگر شب شوم بی تو بودن چه کم دارد از جهنم ؟ یا حضرتا کجای این شب پر تلاطم اندوهوار نبودنت را به ساحل فرجت می رسانی ؟ ببین چقدر بزرگ شده ام ؟ به اندازه همه هزار و چند سال نیامدنت . سلام و لطفاً از اینحا به بعد را شما هم نخوانید یعقوب پیر بود که یوسف آمد ، آخرین ریسه های چراغانی بهشت بود که زهرا س به آغوش پدر بازگشت . خدا کند دایی محمد پروانه ات شده باشد . محسن که از سوسنگرد تا بهشت را یک نفس دویده بود هم . حمید که شلمچه بد جور عاشقش کرده بود جوان بود که آمد ببیندت ، ما که پیر شدیم نیامدنت را .... سلام و لطفاً از اینجا به بعد را فقط فرشته ها بخوانند فرشته هایی که با من سوار می شوند این قطار شلوغ را ، هی ، بالتان زیر پا نماند ، صبر کنید هر ایستگاه خلوت تر میشود ، سیصد و سیزده ایستگاه بیشتر نمانده . سیصد و سیزده ایستگاه است و قطار انگار دارد خالی میشود .
نظرات 2 + ارسال نظر
مجید پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1384 ساعت 01:29 ق.ظ http://www.bekaran.blogfa.com

سلام

ممنون از اینکه به من سر می زنی
قشنگ می نویسی
منتظرتم
راستی لوگوی تو رو هم گذاشتم تو وبم
بابای

مجتبی رضایی شنبه 17 دی‌ماه سال 1384 ساعت 04:49 ب.ظ http://mw.blogfa.com

سلام...ممنون که به مجمع دیوانگان سرزدی... من دیگه اونجا فعلا نمی نویسم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد