رنگ زندگی

زندگی هر روز رنگی است - این رنگها در کنار هم زیباست و زندگی را می سازد

رنگ زندگی

زندگی هر روز رنگی است - این رنگها در کنار هم زیباست و زندگی را می سازد

یا حسین

همه می گویند شیشه ها جان ندارند اما موقعی که بروی شیشه بخار گرفته ای نوشتم

یا حسین ( ع )

شیشه گریست

ایام سوگواری سالار شهیدان تسلیت باد

دلم تنگ است

می گفت مسلم دلش را تو مشت حسین ع جا گذاشت و رفت کوفه ، دیگه دلی نداشت که بخواد تو غربت کوفه بگیره یا تنگ بشه ،،،،، امروز دلم بد جوری تنگ شده ، برای دلم که تو صحرای عرفات پیش تو جا گذاشتم ! یا علی

منی در مکه مکرمه

سخنی با دوست

سلام ! پنجره را که از دوشت پایین گذاشتی ، آسمان را هم از چشمانت به تماشا بگذار تا پرنده ها نبودن آبی را دق نکنند ، گفتم پرنده ، راستی بالت چطور است ؟ اگر از بال ما می پرس ملالی نیست جز جس تلخ بی آسمانی و پریدن . اینجا همه خوبند اما فقط وقتی ماه به نیمه می رسد شهر پر از خورشید تماشا می شود . چلچراغ های رنگی ، دلها رنگی تر ، آنقدر رنگی که دوست داری همه جانت در گذشتن از کوچه و خیابان رنگی شود . اینجا همه خوبند اما فقط وقتی که شبها خواب می بینند که می آیی و حس می کنند کور می شوند اگر دروغ بگویند . سلام و لطفاً از اینجا به بعد را فرشته ها نخوانند دلم خیلی ، خیلی ، خیلی برایت تنگ شده ، یادت هست که وقتی تازه خورشید را دیدم ، پدر بزرگ بعد از اذان ، اللهم کن لولی... را در گوشم خواند و دلم رفت ؟ اولین بار که طعم سفید محبت مادر را مزمزه کردم لالایی الهم کن لولیک ... بود و دلم رفت و حالا که دیگر دل رفته و نیامده و نیامده و نیامده .... پدربزرگ یک روز صبح بعد از سجاده رفت ، مادر شبی دیگر بعد از سجاده ، ببین چقدر بزرگ شده ام ، آنقدر بزرگ گه میتوانم برایت بنویسم . مگر شب شوم بی تو بودن چه کم دارد از جهنم ؟ یا حضرتا کجای این شب پر تلاطم اندوهوار نبودنت را به ساحل فرجت می رسانی ؟ ببین چقدر بزرگ شده ام ؟ به اندازه همه هزار و چند سال نیامدنت . سلام و لطفاً از اینحا به بعد را شما هم نخوانید یعقوب پیر بود که یوسف آمد ، آخرین ریسه های چراغانی بهشت بود که زهرا س به آغوش پدر بازگشت . خدا کند دایی محمد پروانه ات شده باشد . محسن که از سوسنگرد تا بهشت را یک نفس دویده بود هم . حمید که شلمچه بد جور عاشقش کرده بود جوان بود که آمد ببیندت ، ما که پیر شدیم نیامدنت را .... سلام و لطفاً از اینجا به بعد را فقط فرشته ها بخوانند فرشته هایی که با من سوار می شوند این قطار شلوغ را ، هی ، بالتان زیر پا نماند ، صبر کنید هر ایستگاه خلوت تر میشود ، سیصد و سیزده ایستگاه بیشتر نمانده . سیصد و سیزده ایستگاه است و قطار انگار دارد خالی میشود .

زیارت در رمضان

ماه رمضونی حرم حسابی شلوغ بود بحدی که برای رسیدن به ضریح باید یه کشتی کچ حسابی میگرفتی ، کناری یافتیم و دل رو به پرواز دادیم ، آقا جون وصی شو این قلم یک کم بیشتر برای ما کج شود ، وقتی تو حال بقیه دقیق میشی میبینی هر کی داره یه طوری حال میکنه ، گاهی خجالت میکشی درخواستی بکنی با خودت میگی یا امام رضا به مراد این دل شکسته ها که از راه های دور و نزدیک اومده اند برس ، ما رو بی خیال ، از جام حرکت میکنم ، با خودم میخندم به کوچکی فکرم ، بچه جان این خوان اونقدر وسیع است که هزاران مثل تو را رسیدگی میکنه ، امروز دلم بزرگ شده و میخندم ، یا امام رضا روی این بچه پر رو رو کم کن ، آمین