وقتی پرندگان صدا ،
به تازیانه رعد ،
پراکنده می شوند
عشق ،
پرنده ی تنهائی ست ،
که دانه های باران را
بر می چیند
تا در حصار حسرت خویش
به نفرین قلب ها بنشیند
به بازار قلب ها اکنون ،عشق
کساد ترین متاع است
بیچاره سائل پیری ست ،
نشسته ، کنار خیابان
کیانوش شمس اسحاق1365 اهواز
می گوید : « خودت گفتی یه شب خواب دیدی تو و مونس رفته اید توی دشت و اون جا صدای خدا رو شنیده اید که گفته بود دنبال چه می گردید ؟ و تو گفته بودی دنبال تو می گردیم . بعد اون صدا گفته بود برای پیدا کردن من که نمی خواد این همه راه بیایید تو ی بیابان . گفته بود من توی سفره خالی شما هستم . توی چروک های صورت عزیز . توی سرفه های مادربزرگ . توی شیارهای پیشونی پدربزرگ . توی ناله های زنی که داره وضع حمل می کند. توی پینه های آدم های بدبخت و فقیر . توی آرزوهای دخترهای فقیر دم بخت که دوست دارند کسی با اسب سفید بالدار بیاد و اون ها رو از نکبت فقری که توش گیر کرده اند نجات بده . توی عینک ته استکانی پدران نا امیدی که با جیب خالی بچه ی مریضشون رو از این دکتر به اون دکتر می برند .توی دل دو تا پسر بچه ی دبستانی که سر یک مداد پاک کن توی خیابون با هم دعواشون میشه ....توی فکرهای اون فیلسوف بیچاره که می خواد من رو ثابت کنه اما نمی تونه ..... توی چشم های سرخ شده ی کسی که به ناحق سیلی می خوره اما خجالت می کشه گریه کنه .... توی زبان طفل شش ماه ای که از تشنگی خشک شده بود و به جای سیراب کردنش تیر به گلوش زدند ... توی خوشحالی شب عید بچه ها .... توی صداقت .توی پاکی .توی توبه های مکرری که دائم شکسته میشن .... توی نماز علی . توی اشک های علی .توی غم های علی . .........................................................
از : کتاب روی ماه خداوند را ببوس نوشته مصطفی مستور برگزیده جشنواره قلم زرین 1381
خدایا تورا همچون فرزند بزرگ حسین بن علی سپاس می گذارم که دشمنان مرا از میان احمق ها برگزینی که چند دشمن ابله نعمتی است که خداوند تنها به بندگان خالصش عطا می کند