رنگ زندگی

زندگی هر روز رنگی است - این رنگها در کنار هم زیباست و زندگی را می سازد

رنگ زندگی

زندگی هر روز رنگی است - این رنگها در کنار هم زیباست و زندگی را می سازد

کجایید

سلام - عید همگی مبارک - کجایید بابا ما اینهمه آپ دیت میکنیم بی نتیجه !!!

بد آموزی

مامان جون سلام

سلام پسر گلم ، چطوری ؟

مامان ، مامان ، من اگه بزرگ بشم و درس بخونم و مهندس بشم بعد میتونم واسه بچه ام دوچرخه دنده دار بخرم ؟

آره که میتونی

مامان جون میتونم پاترول بخرم ؟ موبایل بخرم ؟ ویلا بخرم ؟

آره که میتونی عزیزم

مامان ، مامان ، پس چرا بابام که مهندس شده این کار ها رو نمیکنه ؟

چی میگی بچه ؟ حواسم و پرت کردی دستم خورد به قابلمه سوخت

مامان جون ، من نمیخوام مهندس بشم میخوام .....

خوب بگو میخوای چکاره بشی ؟

مثل ناصر تو خط قرمز میخوام جنس بفروشم و پاترول بخرم

چی گفتی ورپریده ؟

هیچی بابا گفتم مثل ناصر آقا بقال محل میخوام جنس بفروشم پاترول بخرم .

آها

راستی مامان جون ، راست میگن نسل قدیم یه جورایی سه کار میکنند نه ؟

این حرف ها چیه میزنی بچه ؟

بخدا راست میگم ، همین بابای من اونقدر بی ذوق است که موز میخره خودش یک دونه هم نمیخوره ، خوب آدمی که موز به این باحالی رو دوست نداره خیلی دیگه ......

برو بچه به درس و مشقت برس غذام سوخت ، تازه تلویزوین هم الان سریال طلسم شدگان رو پخش میکنه و من هنوز کارهام رو نکردم

امشب هوا قرمز است

با عرض معذرت از دوستان گرام میخوام سبک نوشتن رو یه مقدار تغییر بدم و ضمناٌ مختصر مفید بنویسم تا حال خوندنش رو داشته باشید

 

بابا جون سلام

سلام پسر گل گلی

بابا جون میتونم سئوال کنم ؟ بازنشسته یعنی چی ؟

بعله پسرم – بازنشسته ( البته با کلمه با زن نشسته اشتباه نشود ) یعنی یک نفر کارمند دولت که پس از سی سال کار همراه با صداقت چون پیر و خسته شده بهش میگند ضمن تشکر از  زحمات شما دیگه برید خونه و استراحت کنید و از باقیمانده عمرتون لذت ببرید و برید مسافرت و از این حرفها

راستی بابا جون پس شما چرا نمیمونی خونه و با ما حال نمیکنی و هنوز دنبال مال دنیایی و مرتب میری سر کار ؟

اٍ  .... بچه از مامانت بپرس این زیر سیگاری منو کجا گذاشته ؟

راستی بابا چند سال است انقلاب شده ؟

ا بچه چقدر سئوال میکنی 25 سال و خورده ای

خوب بابا جون پس چرا این آقای ......... که امشب تو تلویزیون بعد خبر برنامه 2 صحبت میکرد و من از خود شما شنیدم از اول انقلاب کاره ای بوده حتی وزیر راه بوده و اون هواپیما هم تو زمون ایشون تو فرودگاه مهرآباد افتاد بازنشسته نمیشه تا با هم دو تایی حال کنید  ؟

بچه داری کار میدی دست ما میخوای همین حقوق بازنشستگی ما رو هم قطع کنند ؟ اول صحبت هام گفتم که بعد از 30 سال خدمت صادقانه نه خدمت .......

بابا بی خیال یه شعر هم بگو آخر کاری حال کنیم

چراغ ظلم ظالم تا دم آخر نمیسوزد

اگر سوزد شبی سوزد شب دیگر نمیسوزد

آی جوونهای بیچاره

محمد ص متولد شد

خداوند با تولد محمد بزرگترین منت را بر ما گذاشت ، همان رسول مهر و محبت و بخشش و گذشت

او که به دیدار یهودی آزار دهنده می رفت

او که مدتها در شعب ابی طالب در نهایت سختی محصور دشمنان بود و عزیز ترین کسش حضرت خدیجه س را از دست داد اما لب به لعن و نفرین باز ننمود ، زیرا محمد رسول مهر و محبت و عشق بود و بس ، مگر فرزندانی که تربیت نمود نیز جز این بودند ، عشق علی به رسول خدا چنان بود که وقتی فرمود علی جان صبر کن ، صبر کرد ، به خانه اش ریختند و او را ، صاحب ذوالفقار را کشان کشان به مسجد بردند و عزیزش فاطمه س را با کمال بی شرمی مورد بی حرمتی قرار دادند ولی علی صبر کرد ، مگر دین ما جز عشق محبت چیز دیگریست ؟

امروز ما وارثان علی شده ایم ……

امروز جوانان ما که مسلمان هم هستند مورد بی مهری قرار گرفته اند

چه بی مهری ؟

اینکه کسی فکرشان نیست ؟

چه فکری آقا، این همه تو این چند سال برای جوانان کار شده ، سازمان جوانان ، آزادی های تو دانشگاه و ….

ای آقا آزادی دادید اما یادتان رفت مهر به علی رو یاد جونا بدید

آزادی دادید اما یادتون رفت بدونید این آدم آزاد هم حق داره از کمترین حقوق انسانی بهره مند بشه

آی جووونا آزادید کنار خیابون بایستید و ماشین های آخرین مدل آقا زاده ها رو که رفیقه خود رو کنارشون نشوندند ببینید

آی جوووووووونا آزادید هر چی دلتون میخواد واسه فلان نویسنده زندانی گریه کنید و داد بزنید

آی جووووووووونا آزادید برید هر چی سئوال دارید از آقای خاتمی بکنید و ایشون هم ……

اما

حق ندارید کار بخواهید ، نان بخواهید زیرا شما با این تیپ و فکل صلاحیت ندارید

ول معطلید

حالا هم دم انتخابات شده و دوباره عزیز شده اید

-                                                                                                                                                 یک کاندید قراره ماهی پنجاه هزار تومن بده دم خونتون

-                                                                                                                                                 یک کاندیدا مدتهاست آدمهاش به کار جونها خصوصاٌ دوست دختر پسرها کار ندارند

 

یک کاندیدا افتخار میکند فیلم های مزخرف خارجی و سریالهای عشق و عاشقی و 2زنه بودن ایرونی رو نمایش داده

اون یکی افتخار میکنه یار شل و بی دست و پا و بی عرضه کابینه قبلی بوده و کذا

روی ماه خداوند را ببوس

دست های کوچک اش را توی دست هام می گیرم و به او می گویم به آرامی کمی دیگر از نخ را باز کند تا در حالی که نخ توی دست های اوست با حرکت دست های من بر کارش مسلط شود . پسرک موفق می شود کمی دیگر بادبادک را بالا ببرد . بعد به آرامی دست هایم را از او دور دست هایش باز می کنم تا او به تنهایی هدایت بادبادک را بر عهده بگیرد . دقیقه ای محو بادبادک توی آسمان می شوم و بعد به پسرک که با هیجان و ترس نخ را تکان تکان می دهد خیره می شوم . از او جدا می شوم و به طرف پاکت نوشته های پارسا می روم . چند قدم که دور می شوم صدای فریاد شادی پسرک توی پارک بلند می شود . به پشت سرم نگاه نمی کنم اما وقتی پسرک جیغ می کشد : « هورا ! هورا ! بچه ها ! بادبادک من رسید به آسمون ، رسید به خدا ! » به آسمان نگاه می کنم به جایی که بادبادک رسیده است به خداوند

 

از : کتاب روی ماه خداوند را ببوس نوشته مصطفی مستور برگزیده جشنواره قلم زرین 1381

آهو۱

در افسانه است که زن برای هلاکت مرد با مشعلی در دست و دشنه ای در دست دیگر آمده است

 

تزویر تو بود

دشنه ای که در ضیافت عشق

                          بر کتفم نشست

 

اینک

مشعلدار کدام حادثه ای

                       در فرجام ؟   

پنجه هایت

 کومه کدام خنجرند

غلاف نشتر را

در کدام سینه میجوئی

 

مهربان !

چه عاشقانه نشتر میزنی

             به سینه ای که

                     سبز است در ضیافت هر کولاک

 

اینک

در پیچ و تاب مرگ

بر کتیبه جانم این کلام گنگ

                              شرر افشان

آهو !

پیش از آنکه بوی تنت

پیراهن پاییزیم را بیالاید

                                         بگو از کدام قبیله ای ؟

نا اهلان و نا محرمان انقلاب


زمانیکه برای اولین بار پیام بزرگ و مهم حضرت امام خمینی معمار بزرگ انقلاب اسلامی را شنیدم که در وصیت نامه خود فرمودند : « وصیت من بشما این است که نگذارید انقلاب بدست نااهلان و نا محرمان بیافتد » و زمانی که پیام شهید رجایی این بزرگ مرد انقلاب اسلامی را که : « زمانیکه گلوله های ما تمام شود تازه آن موقع جنگ واقعی ما شروع می شود » را شنیدم با خودم احساس میکردم پس وظیفه من اینست که تمامی هوش و حواس خود را جمع کنم تا هر جا ضد انقلابی دیدم خدمت او برسم و بهترین راه هم حضور در مراسمات مذهبی و داشتن ظاهری آراسته و انقلابی باشد اما امروز پس از گذشت سالها بر آن زمان خنجر تیز و بی رحم و مروت دشمنان را بر گلوی خود و سایر محبان علی احساس مینمایم و حضور پر رنگ آنان را که حتی بارها سیاست های معمار بزرگ انقلاب را زیر سئوال برده اند را نیز می بینم ، امروز سرها دارد از بند آزاد میشوند اما مردم از درون به بند کشیده میشوند ، مردم ظاهراٌ آزاد هستند که رای خود را به صندوق بریزند اما خناس جن و انس پیش از آن ، رای خود را به سینه او ریخته اند ، موسی به ید بیضای توحید فرعون را در رود نیل غرق میکند و قارون را در خاک دفن و مذهب سحر را به اژدهای رسالت محو ، بی درنگ فرعون افتاده به نیل از رود اردن سر بر می آورد و بنام شمعون وارث موسی میشود و بجای تازیانه عصای موسی را بدست میگیرد و ساحران فرعون فرزندان هارون میشوند و بجای ریسمانهای جادو تورات موسی را بدست میگیرند ، مسیح موعود ظهور میکند مذهب یهود را مسخ میکند و امپراتوری رم را رَمی ، قیصر پاپ میشود و احبار یهود میشوند راهبان مسیح و خاخام ها کشیش و سناتورهای روم میشوند کاردینال های واتیکان و کاخ میشود کلیسا و قیصر پاپ و ژوپیتر مسیح ، حضرت محمد ص طلوع میکند و قیصر و خسرو  رمی میشوند و کشیش و موبد طرد و عرب و عجم نفی ، سپس قیصر و خسرو خلیفه میشوند و کشیش و موبد امام و قاضی ، خاندان محمد ص کشته و زندانی و قربانی غضب و ظلم و قتل عام و اسارت و خاندان ابوسفیان و عباس وارث محمد ص ! ، و ..... و امروز است که میبینم فرزندان ضد انقلابان مخفی شده و یا توبه نموده ( منافق ) اول انقلابی با تلاش و همت و پول باباجان که از طریق رانت و رفیق بازی و ظلم و جور تهیه شده بهر نحو ممکن از صدقه سر دانشگاه آزاد لیسانس و فوق لیسانس شده و مدیر کل و اوست که امروز تشخیص میدهد که انقلاب کرد ه ایم که دموکراسی داشته باشیم و او که تاریخ تولدش با تاریخ شهادت بسیاری از شهدا یکی است سر تکان میدهد و میگوید طفلک ها خونشان پایمال شد !!!! راست میگوید خونشان پایمال شد زمانی که جنگ تمام شد و دیگر اشکالی نداشت که بچه بسیجی ها هم بنز سوار شوند یادمان رفت که مواظب ضد انقلاب و نااهلان باشیم ، نماز جماعت اول وقت در مسجد جایش را داد به جلسات مهم و کمیسون و صداقت و شهامت مالک اشتر جایش را داد به ملاحظات سیاسی و همه بچه بسیجی ها هم دنبال ثبت «ان جی او » رفتند و امروز بچه بسیجی های ما بدون گلوله همان قدر که سوسول بالاشهری از موی سندی و کنسرت اندی خبر دارد از تیپ فلان مداح و آخرین نوحه های او خبر دارند و بجای درس خواندن و حفظ پایگاه های نظام و حضور محکم در مساجد به بهانه های واهی رو آورده اند به راه اندازی هیئت های خانوادگی و خالی نمودن مساجد و مسئولین فرهنگی مملکت هم که گرفتار دوبله آخرین فیلم های خارجی برای توزیع در موسسات فرهنگی میباشند و ....

و ما از دوباره جان گرفتن ابلیس بی جان شده غافل ماندیم و ندانستیم که انقلاب پس از پیروزی نیز همواره در خطر انهدام  و ضد انقلاب است و حسین ع یک درس بزرگتر از شهادتش بما داده است و آن نیمه تمام گذاشتن حج بود و بسوی شهادت رفتن .... تا به همه حج گزاران تاریخ و مومنان به سنت ابراهیم بیاموزد که اگر امامت و ولایت نباشد اگر رهبری نباشد و اگر یزید باشد چرخیدن بر گرد خانه خدا با خانه بت مساوی است .

 

اراده خداوند و رنگ عشق در شعر شهریار

خداوندا ترا شکر میگویم که مرا مسلمان آفریدی
 

خداوندا تو میگفتی که نامردان بهشتت را نمی بینند

ولی من دیده ام نامرد نامردی ز چرک و خون مردم کاخهای نقره میسازد

و امشب من – این من هیچ – این نقطه ای در دایره هستی در خلوت شبانه ام نشسته ام و ایمان دارم که جز تو هیچ نیست و تمام اراده عالم از آن توست و تو ای صاحب اراده همه عالم بگو و بخواه که حال ما شود احسن الحال

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند

بلبل شوقم هوای نغمه خوانی میکند

همتم تا میرود ساز غزل گیرد بدست

طاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکند

ما به داغ عشق بازیها نشستیم و هنوز

چشم پروین همچنان چشمک پرانی میکند

گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان

با هیمن نخوت که دارد آسمانی میکند

سالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز

در درونم زنده است و زندگانی میکند

با همه نسیان تو گویی از پی آزار من

خاطرم با خاطرات خود تبانی میکند

طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند

آنچه گردون می کند با ما نهانی میکند

شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید

ورنه قاضی در قضا نا مهربانی میکند

چرا حالت گرفته است ؟

سلام - میبینم حالت گرفته است و توهمی - چرا بابا ؟ کنکور
 ولش کن خوب قبول نشی !
 بیا فکر کنیم - ما دو راه داریم یا قبول میشیم یا قبول نمیشیم
 1 - اگر کنکور قبول بشیم :
 - ثبت نام میکنیم و میدویم دنبال خوابگاه اگر شانس بیاریم گیرمون میاد اگر نیاد و بابامون بتونه یه اتاق اجاره ای اگر نتونیم هم انصراف از تحصیل
 - صبحها درس میخونیم ظهر میریم سلف سرویس و عصر ها هم میریم تظاهرات و مفصل کتک میخوریم
 - امتحانات میرسه و یا تقلب میکنیم و قبول میشیم یا مشروط
- درس ها رو بالاخره با هزار ترفند و گرفتاری تموم میکنی
- میری سربازی و بعد هم دنبال کار البته دیگه حالا مهندسی یا لیسانسیه و هر کاری رو نمیتونی بکنی پس بچرخ تا کار گیر بیاری آخر هم باید با مدرک دیپلم استخدام بشی چون تو مملکت ما کار مهندسی نیست
- زن میگیری و چون آقای مهندسی باید بری تو کار خلاف تا زندگی مهندسی درست کنی و یا اینکه بچه ات میگه نمیرم مدرسه چون آخرش تازه میشم مثل بابام
 2 - اگر کنکور قبول نشیم :
- میریم سربازی و بعد هم دنبال کار و زندگی تا رفقامون بیان درس و کتک خوردن و سیاسی کاری رو تموم کنند هم خونه دارم و هم ماشین
پس بجای غم و غصه خوردن بلند شو یه آبی بزن صورتت یا علی بگو و درس بخون اگر قبول نشدی هم دنیا به آخر نرسیده
 یا علی مدد